رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

و اما عکس های اخیر ...

1392/8/20 10:18
نویسنده : مامان رادمهر
666 بازدید
اشتراک گذاری

 

این روزا به شدت تنبل شدم ، حوصله ی هیچ کاریو ندارم حتی وبلاگ نویسی ، امیدوارم هم دوستان وبلاگی منو ببخشن که بشون سر نمیزنم و هم گل پسرم  که وبشو دیر به دیر آپ میکنم.

حالا بریم سراغ ادامه مطلب با یه سری عکس خوشگل موشگل رادمهر:

مراحل خراب کردن برج :

 

 

فقط برای خراب کردن برج سینه خیز میری

اولین ایستادنت عزیزم

مراحل نشستن از حالت خوابیده :

 

 

 

اینجام محو تماشای برنامه ی مورد علاقت بی بی انیشتینی ، فقط نمیدونم چرا از کل ترکاش فقط یکیشو خیلی دوس داری و از اول تا آخرشو میبینی تا صدای آهنگشو میشنوی سریع با خنده به تی وی نگاه میکنی ، همینطورم تبلیغ بالا بالا و برنج هایلی رو هم خیلی دوس داری و البته عوض کردن شبکه هارو ، یعنی تا وقتی که کانالارو عوض کنم تی وی رو نگاه میکنی تو غیر از این حالتا تلوزیون توجهتو جلب نمیکنه

پسته ی خندان من با دوتا دندوناش

اینجام خونه ی مامان نازی(مامان من که این روزا تبدیل شده به عشق درجه یکت)

فضولی های جدید البته اگه پریز برق بود عمراً میذاشتم اینکارو بکنی

عاشق نیمرختم عشـــــــــــــقمبغلماچ

این کلاهم وقتی تو دلم بودی با هزار امید و آرزو برات بافتم - موقع بافتشم همش قیافتو با این کلاه مجسم میکردمو دلم برات ضعف میرفت ، خداییش شبیه تصوراتم شدی جیگــــــــــــــــــــــر

اینجا داری به عشقت میخندی

ماجرای اومدن وان وسط پذیرایی از این قراره شما عاشق حمام و آب بازی هستی به محض اینکه ببینی در حمام بازه با جیغ و دادو نگاه کردن به حمام بمون میفهمونی که میخوای بری اونجا وقتیم که میبریمت فوراً میری سراغ وان و میخوای که بشینی توش منم بعضی وقتا که میخوام به کارام برسم شمارو میذارم تو وان که چند مین سرگرم بشی

اینم عکس گل پسری و گل دختری،فاطمه جونم تو عروسی احمد آقا که اولین تجربه ی عروسی رفتنتم بود به محض ورود به خاطر صدای بلند اونجا به شدت ترسیده بودی و گریه کردی بعد بابایی مجبور شد شمارو ببره بیرون که آروم شی بعدشم که همش مات و مبهوت اطراف بودی و البته همشم تو بغل مامان نازی بودی(این روزا تا مامان نازیو میبینی از بغلش جم نمیخوری همچین بش میچسبی که ...حتی بغل منم نمیای)

 

و پایان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان فاطمه
10 آبان 92 14:04
منم این روزا شدیدا بی حوصله ام.نمی دونم چرا؟ یه عالمه کار خونه و تمیز کاری دارم.گفتم جمعه انجام میدم که حسش نبود[نیhttp://www.niniweblog.com/images/smilies/smile_thum/31.gifشخند]
مامان فاطمه
10 آبان 92 14:05
منم عاشق نیمرختم گل پسری بااون کلاه خوشگلت .
مامان سید عرشیا
11 آبان 92 0:58
ماشالله چه قدر نازی. اولین ایستادنت هم مبارک باشه عزیزم. انشاله به زودی راه می افتی. کلاهی که مامانی با عشق برات بافته هم خیلی بهت میاد
زهرا
11 آبان 92 10:27
ای جونم عزیزم. واقعا هنرندیدکلاه خوشگلی بافتید.
مرمر
11 آبان 92 13:45
ااااااااااای خدا چقد تو نازی عاشق اون عکستم که داری میخندی و دندونای کوچولوت معلومهبا اون عکست که خونه مادربزرگ مهربونتی چقد اقا و متین تو اون عکس افتادی پسرکوچولوی شیرین وایسادنت مبارک
مامان مریم
11 آبان 92 15:40
الههههههیی عزیز دلم یه عالمه دلم برات تنگ شده بود...با اینکه این روزا کلا وبلاگ گردی نمیکنم ولی وبلاگ رادمهرمو حتما باید بیام ببینم.... دوتا از عکساتم سیو کردم..با اجازه ی مامان خانومی...چقدم کلاه خوشگلش بهش میاد دندوناشو ببین وروجک موش موشی فدات شم من جیگرم
مریم الیاسی
11 آبان 92 20:21
منکه دلم ضعف رفت برای آقا رادمهرو فاطمه خانم
مریم الیاسی
11 آبان 92 20:24
منکه دلم ضعف رفت برای آقا رادمهرو و فاطمه خانوم با دیدن این عکسا
حمید
12 آبان 92 0:35
سلام . حال شما . وبلاگ بسیار زیبایی دارید واقعن جذاب بود حتی برای من !! ایشالا خدا پسرتونو براتون نگه داره . در مورد پیامی که در وبلاگم داده بودین مزاحم شدم . راستش اگه توجه کرده باشید در بیشتر عکسام جاده هم سهم داره پس یعنی بیشتر عکسها در مسیر های اصلی گرفته شده جز چنتا که شاید مجبور به پارک ماشین بشید و از کوه بالا برید! اون تصاویر همگی در فصل بهار گرفته شده که فصل زیبای هاست الان به اون صورت سرسبزی نداره ولی آبشار های زیادی در مسیر وجود داره که همه راه درست رسی آسفالته دارن و میانگین 50 کیلومتر باید از مسیر فرعی برید که البته عرض کردم جاده دسترسی در اونها وجود داره . ولی خب الان یکم هوا سرد شده و بارندگی شروع شده و اگه با برنامه ریزی قبلی اقدام به سفر کنید شک نکنید دو چندان میتونید زیبایی ها رو مشاهده کنید . اگه سوالی داشتید بنده در خدمتم . (بر روی تصاویر نظر بذارید ) جوابتونو خواهم داد. ممنون
شیما مامان شاهین کوچولو
13 آبان 92 16:03
چه کلاه خوشگلی خیلی بهش میاد... آفرین مامانی خوش سلیقهای و البته هنرمند
مامان اراد
14 آبان 92 0:21
فقط میتونم بگم خیلی قشنگ و شیطون
صوفی مامان رادمهر
15 آبان 92 12:20
قدمات استوار، قامتت همیشه سرافراز لبتم همیشه خندون موش موشک شیرین
مامان بردیا
15 آبان 92 14:54
ای جونم با اون کلاه خوشگلت
مامی آندیا
18 آبان 92 19:27
خدایا این پسر چه گل پسری شده خیلی عشقه، چقدر هم تو عروسی خوش تیپ شده عسلم بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس