رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

درخواست کمک از دوستای با تجربه ...

از دو ماه پیش رادمهر خیلی کم شیر میخوره ؛ شیر خودمو بش میدم ، اون قبلا هر یه ساعت یه بار شیر میخورد ولی حالا فقط تو خواب اونم حدودا هر سه ساعت گاهی وقتا تا چهار ساعتم بین وعده های شیر خوردنش فاصله میده همون اوایل دکترش گفت رفلکس معده داره و امپرازول بخوره اشتهاش باز میشه یه دوره بش دادم یکم بهتر شد ولی وقتی دارو رو قطع کردم بازم همونطوری شد الانم داروشو بش میدم ولی فایده نداره ، بیرون از خونه که اصلا شیر نمیخوره تازه تو خونمونم فقط تو یه اتاق ثابت و باید همه جام ساکت باشه اونوقت بعد از اینکه تو ننو خوابش برد بش شیر میدم فقط تو این حالت شیرمو میخوره،غذاشم دو وعده بیشتر بش نمیدم اونم اندازه یک سوم یه کاسه ماست خوری کوچیک تازه به زور - از بس ب...
5 مهر 1392

پاییز آمد...

        کم کمک داره بوی پاییز میاد و نم نمک بوی نم نم بارون پاییز داره میاد با بارونای وقت و بی وقتش با عطر دل انگیزی که بعد از یه نم بارون از رو خاک بلند میشه با شیشه های بخار گرفته - درختا هم خودشونو برای اومدن پاییز آماده میکنن آخه لباسای شاد رنگارنگ میپوشن قرمز ، طلایی ، زرد و نارنجی من عاشق پاییزم - عاشق حال و هوای قدم زدن توی خیابون خیس جایی که با هر باد خنکش برگای خشک شده ی درختاش روم بریزه و منم به یاد بچه گیام پامو رو برگای خشک رو زمین بذارمو از صدای خش خششون کیف کنم  بعد برم و روی نیمکت سرد توی پارک بشینمو با یه همراه عزیز مثل همسر مهربونم یه چایی داغ با کیک یا بیسکویت ...
1 مهر 1392

عکسای جا مونده از هشت ماهگی آقا رادمهر...

برای دیدن عکسا برید ادامه مطلب از این جا به بعدِ عکسارو خیلی دوست دارم ، اگه بی ادبی نباشه و نگین چه مامان از خود مچکری هستم این چند تا عکس به همراه 1000 تا بوس از طرف رادمهر تقدیمی ناقابل به : اول از همه مریم جون مامان مهتاب خوشگله  است که همیشه به ما لطف ویژه دارن و هر روز بمون سر میزنن و بعد به بقیه اقوام مهربون و دوست جونای گلم ...
1 مهر 1392

ملودی جدید رادمهر با حروف تازه ...

عزیز دل من شما تو سن هشت ماه دو روزگی (مم)  و تو سن هشت ماه و دوازده روزگی (دی دی) گفتی.الان دیگه حسابی نطقت باز شده وقتی به حال خودت بذاریمت  مخلوطی از حروف آ ، ب ، د ، م ، ی ، ل و گ رو میگی.قربون اون لب و دهن و زبون کوشولوت  بشم که انقد با صداهایی که درس میکنی دل مامانی رو ملرزونی. عاشقتم مرد کوچوک من   ...
1 مهر 1392

پایان هشت ماهگی...

  این ماه هم با یه عالمه خاطره شیرین با تو بودن تموم شد-تا وقتی زنده هستم اگه بی وقفه خدارو شکر کنم به خاطر بودن فرشته ی خوشگل و دوست داشتنیی مثل تو ، تو زندگیم و به خاطر لحظه لحظه های عاشقانه ی مادری ، کم و ناچیزه-با این حال مینویسم برای خدا : الحمداالله رب العالمین     ...
20 شهريور 1392

اولین کلمه ی پسر کوچولوی من ...

هیســـــــــــــــــــــ ............. یه صدایی میاد !!!!!!!!!..............صدای چیه ؟؟؟؟؟؟؟ اَبابابا اَبابابا ............. اَبابابا اَبابابا .................. اَبابابا اَبابابا بعله جیگر طلای من امروز تو سن هشت ماه و یک روزگیت اولین کلمه ایی که گفتی بابا بود(معلومه باباتو خیلی میخوای که اول اسم اونو صدا کردی) از صبح که بیدار شدی تا حالا همش کارت شده گفتن اَبابابا-الانم یه چند ساعتی هست که یاد گرفتی دستتو پشت سر هم به دهنت میزنیو همین صدارو در میاری  قربون حرف زدنت بشم عشــــــــق من  میدونی عزیز دلم هیچ چیزی برای من لذت بخش تر از این نیست که شاهد پیشرفتات باشم(پس دوباره برای خدا مینویسم : شکر .....
20 شهريور 1392

گزارش پیشرفت های جدید...

_از اوایل این ماهت یعنی ماه هشتم زندگیت برای اینکه بغلت کنیم دستاتو میاوردی بالا که بیای بغل عکسشو نتونستم بگیرم اگه گذاشتی بعدا حتما میذارم تو وبت آخه خیلی تو این حالت خوردنی میشی _از اواسط همین ماهم شروع کردی به سق زدن                              _هنوزم از سینه خیز خبری نیست چه برسه به چاردست و پا رفتن اصلا دوس نداری رو شکم باشی ، اگرم من رو شکم بخوابونمت یادگرفتی سریع خودت بر گردی خلاصه برا خودت یه وروجک تمام عیاری شدی ماشالاه_ عکساشو بعدا میذارم     جوجه کوچولوی من خیلی دوست دارماااااااااا ...
19 شهريور 1392

خوردنی ترین چیز ...

نمیدونم چرا انقدر عاشق پتویی اگه ببینیش با شجاعت شیرجه میزنی روشو میکنیش تو دهنت میگی بیخودی بزرگش میکنم باشه اینم مدرک: اینجا پتو رو دیدی و خودتو با صورت انداختی روش اینجام که به نتیجه ی دلخواهت رسیدیو .........بعله مشغول جویدن خوردنی پشمالوتی: جدیدن همش نوک زبونتو میاری بیرون _ قیافت با این حالت خوردنی تر میشه: ...
12 شهريور 1392

اولین صعود به قله...

سلام ما اومدیم از دوستای گلی که بمون سر میزدنو همش یه پست تکراری رو میدیدن عذر میخوام آخه مدتیه نمیدونم چرا اصلا حال و حوصله ی وب نویسی نداشتم حالا  دوباره اومدیم با کلی خبر ............ اولیش: اولین صعود به قله ی جوجه ی مامان (البته بچه قله)-از اون جایی که من عاشق کوهنوردیم و از این کار شدیدا انرژی میگرم دلم میخواست شمارو زودتر با کوه آشنا کنم البته زحمتش بیشتر رو دوش بابایی بود چون تو کل مسیر پیش بابایی بودی عکسا تو ادامه مطلب : پدر و پسر در کمپ اول : بدون شرح: این همون بچه کوهیه که گفتم .................فک کنم برای شروع بد نبود اون قسمتایی که با فلش بهشون اشاره شده قله هاییه که وقتی از...
12 شهريور 1392