رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

سفرنامه ی عمره مفرده رادمهر کوچولو (قسمت اول: مسجدالنبی و بقیع)...

سلام به پسری و دوستای گل وبلاگی امیدوارم تعطیلات عید به همه خوش گذشته باشه ما که از عید امسال هیچی نفهمیدیم از بس که درگیر مسائل و کلاس و استرسای قبل سفر بودیم - اگه خدا قبول کنه از 13 فروردین راهی این سفر معنوی شدیم و روز 24 فرودین دیگه خونه بودیم - نمیخوام خیلی توضیح و تفسیر بدم در کل سفر خوبی بود و خدا رو شکر شما مریض نشدی و غیر از وقتایی که تو راه بودیم اذیتی نداشتی خوب حقم داشتی مسیر طولانی بود و شمام که عاشق راه رفتنی برات خیلی سخت بود که چندین ساعت تو بغل باشی برای همین نق میزدی و گاهیم داد - خلاصه همسفرامون به جز بابایی مامان نازی و بابا علی هم بودن که خیلی تو این سفر کمکمون کردن مخصوصاً مامان گلم حسابی گردنت حق داره چون بیشتر ا...
24 ارديبهشت 1393

سفرنامه ی عمره مفرده رادمهر کوچولو (قسمت دوم زیارت های دوره و مکه)...

  مسجد ذوقبلتین دست فروشای کنار همون مسجد یکی از مساجد سبعه که کنار مسجد فتح بود داخل همون مسجد   رادمهری در اتوبوس فکر کنم تو راه کوه احد بودیم اینجام محل جنگ احد هستش و این کوهم کوه احد اینجام قبرستان شهدای جنگ احد هستش و قبریم که تو عکس مشخصه قبر حمزه عموی پیامبر - اینجا رو هم مثل بقیع نرده کشیدن حتی یه کاری کردن که هیچی دیده نشه این عکس رو با ترس و لرز از یه جا که سوراخ بود گرفتم آخه وهابی ها اصلاً اعتقادی به زیارت کردن و سلام دادن و زیارت نامه خوندن برای ائمه و شهدا ندارن ولی ما یواشکی هم اینجا هم کنار بقیع زیارت نامه خوندیم - انشالله زودتر آقا امام زمان بیاد و ریشه ی وهابیت...
2 ارديبهشت 1393

عکسای آتلیه ی 3 ماهگی و 11 ماهگی ...

قبل از دیدن عکسا تا یادم نرفته اینو بگم سه تا کلمه ی جدید میگی یکیش به به هستش معمولاً وقتی که غذا بخوای بخوری میگی یکیم لی لی هستش وقتی که میخوای لی لی حوضک بازی کنی به تاب بازیم میگی A ... A ... A مثلاً میخوای بگی عباسی ادامه ی مطلب یادتون نره:                       ...
26 اسفند 1392

14 ماهگی ماه شب 14 من ...

سلام پسر قشنگم 14 ماهه شدنت پیشاپیش مبارک از خدای مهربون فقط آرزوی سالم و صالح شدنت رو دارم وبس . اول از همه به خاطر دیر آپ کردن وبت معذرت میخوام آخه بدجوری تنبل بی حس و حال شدم به هوای درس خوندن هیچ کاری نمیکنم اما برای درس خوندنم حس ندارم امیدوارم با اومدن بهار و با حال و هوای پر شوری که داره حال منو هم عوض کنه و بشم یه مامان پر انرژی که همه ی وقتشو با گل پسرش کارای مفید میکنه وسایل لازمشو هم خریدم و میخوام اگه خدا کمک کنه و خودتم همراهی کنی بات زبان انگلیسی کار کنم فعلاً با شعرای siimply kids شروع کردم و چون بالا و پایین پریدنو نانای کردن چاشنیش میکنم ازش لذت میبری بی بی انیشتینم که چند ماهی هست بعضی فایلاشو میبینی امیدوارم تاثیر داشته با...
16 اسفند 1392

یه مسافرت کوچولو ...

هفته ی پیش سه شنبه به قصد دیدن اقوام بابایی با همراهی بابا سعید و مامان شعله به سمت تهران حرکت کردیم و رفتیم خونه ی عمه ی بزرگت و تا جمعه بشون حسابی زحمت دادیم - خواهر شوهر عزیزم از اینجا بهتون سلام میکنم و تشکر به خاطر زحمتایی که این چند روز بهتون دادیم  دیگه اینکه به آرزوم که داشتن یه دوربین عکاسی حرفه ایی بود رسیدم حالا دیگه همش ازت عکسای با کیفیت میگیرم دیگه خیالم راحته که میتونم لحظه های دوست داشتنی کودکی تو رو که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه با کیفیت ثبت کنم تا هر وقت بزرگ شدی و من دلم برای این روزا تنگ شد بیام بهشون نگاه کنم. دیگه بقیه توضیحاتو بالای عکسا تو ادامه مطلب میدم:   چهارشنبه تولد عمه جون بود و مام بر...
30 بهمن 1392

روزانه های 13 ماهگی ...

گل مامان 13 ماهه شدنت مبارک این ماهم مثل ماهای قبل پر بود از عاشقانه ها و روزای شیرین با تو بودن البته به جز این هفته آخر که سه روزشو کامل تب بالای 39 درجه داشتی و فقط با شیاف اونم موقت تبت پایین میومد ما خیلی نگرانت بودیم دکترم چند بار بردیمت گفتن از عفونت نیست آخه اصلاً علائم دیگه ای نداشتی فقط تب بود و روز اولم گلاب بروت استفراغ بعدشم که آزمایش ادرار ازت گرفتیم که تا جوابش بیاد مردم و زنده شدم که خداروشکر اونم جوابش منفی بود خلاصه یه تب عجیب و قریب و بدون علت بود شایدم مال دندونات باشه البته فعلاً 6 تا دندون (4 تا بالا و 2 تا پایین) بیشتر نداری هنوز از بقیش خبری نیست.   کلمه های جدید که میگی داغ و جیز هستش هر وقت یه چیز داغ ...
19 بهمن 1392

چند تا خبر با تاخییر ...

اول از همه عکسای سفر لرستان و خوستان بالاخره ریکاوری شد که عکساشو میذارم تو ادامه مطلب بعدشم میخواستم بگم چندتا کار جدید انجام میدی که دو سه هفته ای میشه که یاد گرفتی اونم اینه که تا بت میگیم عطسه کن به شکل خیلی با مزه ای ادای عطسه کردنو در میاری و میگی:ha...ha.....ha....haaa... hatisi دقیقاً عین همین کلمه هایی که نوشتم گاهیم ha گفتنت رو با تعداد بیشتری میگی-دیگه تا بت میگیم بای بای کن این کارو انجام میدی و وقتی با هم کلاغ پر بازی میکنیم دستت رو با من بالا و پایین میکنی و آخرشم تا میگم رادمهر پر با من دس دسی میکنی و منم شعر رادمهر که پر نداره خودشم خبر نداره رو میخونم دیگه اینکه دو سه روزیم هست که کلمه دالی رو یاد گرفتی کلاً به حرف ل گی...
9 بهمن 1392

پیشرفتای تازه و قدیمی...

چند وقتیه که میخوام بیام از پیشرفتات بنویسم که تنبلی میکنم بخاطر همین خبر دس دسی کردنت رو بعد از دو هفته تاخیر مینویسم بعله ... جان من ، بالاخره شما یکی دو روز قبل یه سالگیت خیلی خود جوش این کارو انجام دادی تازه جالبیش اینجا بود خودتم همزمان که دست میزدی da da da هم میگفتی یعنی همون دس دس جدیداً اول بعضی از کلمه هارو میگی مثلاً موقعی که توپ بازی میکنی همش ت ت میگی ماما گفتنت الان دیگه خیلی زیاد شده موقعی که منو میخوای میای پاهامو میگیری و ماماما میگی هر وقتم که بابا رو ببینی یا بفهمی که بابایی در رو باز کرده میخواد بیاد تو با هیجان میگی با ، دیگه هرچیزی که بت بگیم بیار بمون بده میاری ولی تو دستمون رهاش نمیکنی و پس میگریش ، حلقه های برج هوش ...
2 بهمن 1392

عکسای دوازدهمین ماه زندگی پسری ...

این عکس و عکس قبلی که بر خلاف عکسای دیگت با کیفیته کار آقا محسن پسر عمت  هستش ، با دیدن این عکسای خوشگلت حسابی رفتم تو فکر خرید یه دوربین عکاسی از بس که عکسایی که ازت گرفتم تار وبی رنگ و رو شدن اولین قدم زدن اجباریت تو اولین بارش برف زندگیت   همینطور اولین قدم زدنت تو محوطه ی خونمون - اولش انگار میترسیدی نمیخواستی از من جداشی ولی بعدش خوشت اومد و رفتی چند تا برگ کندی خنده های شیرینت بعد از بیدار شدنت از خواب: قبل از بیرون زدن مرواریدای جدیدت لبت همش چاک میخورد و خون میومد تو این عکس معلومه به عروسکای پولیشیت شدیداً علاقه داری و هر وقت ببینیشون با یه صدای نازک و کشیده و لوسی میگیریشون و گاز گاز...
2 بهمن 1392

عکسای تولد یک سالگی...

این کیک تولدت بود که سلیقه ی بابایی بود البته منم کلی ازش خوشم اومد آقا کوچولو و دوستاش کلاه جشنتم که سر پوو گذاشتیم آخه اصلاً نمیذاشتی بذاریمش رو سرت   اینم یه کامیون خوشگل هدیه ی من بود به جیگرم این بولیز و شلوار و بوتم که هدیه ی بابایی بود عزیزم جشن تولد امسالت یه جشن کوچولوی سه نفره بود ولی با این حال  مامان نازی و باباعلی 50 تومن و همینطور مامان شعله و بابا سعید 20 تومن و عمه سپیده هم یه هفته زودتر 50 تومن هدیه ی نقدی دادن ، دایی رضا و دایی جوادم باهم یه ست کت و شلوار و بادی مارک دار بت دادن که خیلم خوشگله - دست همشون درد نکنه حسابی شرمنده شدیم ...
21 دی 1392