رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

سیصد و شصت و پنجمین روز حضور تو ...

به نام الله   امسال وقتی.....تو روز تولدت......هزاران شهاب به سمت زمین هجوم آوردن از خودم  پرسیدم چه اتفاقی افتاده که آسمونیا میخوان خودشونو به زمین برسونن؟.... و فهمیدم اونا به پیشواز حضور مسافری میان که زمینو با گامهای مهربونش نوازش کرد تا سفرشو از خودش به خدا شروع کنه .... تولدت مبارک .... داره بارون میاد خوب که نگاه کردم.... هوا که ابری نبود... اون فرشته ها هستن که دارن گریه میکنن...... آخه یکی ازشون کم شده مهربون ترین .... تولدت دوباره مبارک ....   قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم عزیزم به اندازه تمام کسانی که...
18 دی 1392

دندونای تازه از راه رسیده و تو راهی ...

دو شب پیش یعنی تو سن 11 ماهو 24 روزگی با شنیدن صدای دندون قرچه رفتنت فهمیدم یکی از دندونای نیشت نوک زده و دوباره کلی ذوقیدم وقتی دقیق تر نگاه کردم متوجه شدم دندون کنار اون دندون نیشی که هنوز در نیومدم نوک زده به احتمال زیاد باید جفت این دوتا دندونم به زودی بیرون بیان دیگه یعنی 4 تا دندونو با هم میخوای در بیاری بمیرم برات که باید کلی درد و تحمل کنی این روزام یکم آبریزش بینی داری و حسابی بیقراری نمیدونم چرا چند وقتیه لبات چاک خورده خوبم نمیشه یه ماهیم میشه که شبا خیلی بیدار میشی و با چشم بسته گریه میکنی و منم هر کاری میکنم آروم نمیشی بعد یکی دو ساعت کلنجار رفتن بالاخره خوابت میبره امیدوارم دندونات راحت در بیان تا خوابتم راحتتر بشه. ...
15 دی 1392

روضه برای امام حسن مجتبی علیه السلام...

دیروز یعنی 10 دی به لطف خدا اولین روضه رو برای امام حسن مجتبی علیه السلام گرفتیم که دلیل اصلی برگزاری این روضه هم شما بودی انشالله آقا امام حسن و خانوم فاطمه ی زهرا به خاطر این کار کوچیکی که میخوایم اگه سعادت داشته باشیم هر سال انجامش بدیم ، خودشون بمون نظر کنن و برای سعادتمند شدن شما و سلامتیت دعا کنن و همیشه هوادارت باشن انشالله . الحمدالله مراسم به خوبی برگزار شد شمام چون حسابی خسته بودی و خوابت میومد تو کل سخنرانی و مداحی نق میزدی و البته داد ، منم مجبور شدم ببرمت تو اتاق تا بت شیر بدم که بخوابی ولی چون سرو صدا زیاد بود شیر نخوردی و در نتیجه خوابت نبرد ولی دیگه بعد از رفتن خانوم جلسه ایی و کم شدن مهمونا با بچه های فامیل مشغول بازی ش...
11 دی 1392

چند تا خبر...

اول از همه بگم که دیگه بدون اینکه زمین بیفتی راحت راه میری ، خدا میدونه تو این مدت چقدر زمین خوردیو سرتو اینورو اونور کوبیدی - حسابی به راه رفتن علاقه داری تا وقتی بیداری یا داری راه میری و یا ایستادی داری فوضولی میکنی منم که دیگه اصلاً فرصت هیچ کاریو ندارم و همش باید مراقب شما باشم برای همین باید کارامو یک و دو و گاهی وقتام تا سه نصفه شب انجام بدم یاد اون موقع ها بخیر که سر شب میخوابیدم البته همه ی این بی خوابیا فدای سرت عشقم. این مدت که پام از اومدن به وب بریده شده بود به خاطر سوختن مادر برد کامپیوتر بود و حسابی خرج رو دستمون گذاشت از پیشرفتای دیگت بگم که تو تاریخ 25 آذر خودت به بدون کمک از روی زمین بلند شدی اون روز چند بار این کارو تک...
4 دی 1392

عکسای ماه یازدهم...

قبل از اینکه عکساتو بذارم ورودت به دوازدهمین ماه زندگیتو تبریک میگم انشالله صد ساله بشی نازنینم ، چیزی تا یک ساله شدنت نمونده قشنگم و من همچنان مات و مبهوت گذشتن این یک سال با تو بودنم ، چه روزایی بود پر بود از لحظه های شیرین و حسای قشنگ عاشقی با تو که سرشار از عطر بهشتی تنت و نفسهات بود ، همینطورم  لحظه هایی سخت و پر از دلهره های مادرانه البته مادری بی تجربه مثل من. عشقم میخوای بدونی عاشق چیاتم؟؟؟؟؟ عاشق وقتیم که آروم و راحت سرت رو بازومه و تو خواب نازی و منم صورتمو نزدیک صورت مخملیت میارمو نفس های تو رو بو میکشم عاشق خنده های از ته دلتم که  شنیدنش منو به بهشت میبره عاشق دیدن بزرگ شدن لحظه به لحظت و پیشرفتاتم که د...
20 آذر 1392

بالاخره اومدیم با کلی خبر از پیشرفتا...

عزیز دل مادر ماه یازدهم زندگیت پر بود از اتفاقا و پیشرفتای شما عسلک مامان ، اول از همه اینو بگم که شما اولین قدمهای مستقل زندگیتو امروز تو سن 10 ماهو 29 روزگیت برداشتی هوراااااااااا و دوباره منو و بابایی رو حسابی ذوق زده کردی ، الان دیگه بدون کمک قدم های زیادی رو بر میداری و هرز گاهی تعادلتو از دست میدی یا وقتی خسته میشی شالاپی میفتی زمین ، از حدوداً دو سه هفته ی پیش با فاصله های کوتاه بین مثلاً من و بابایی راه میرفتی و چون میترسیدی در حال تاتی کردنت چشماتو سفت میبستی و این کارت خیلی با مزه بود هرکی میدیدت کلی از دستت میخندید تا دیروز برای راه رفتنت کمکت میکردیم و هواتو داشتیم ولی از دیروز دیگه ترست کمتر شد و خودت بدون اینکه بت بگیم از ج...
18 آذر 1392

بدون عنوان

سلام پسر قشنگم الان که این پست رو برات مینویسم ده ماهو هفت روز سن داری خواستم فقط ده ماهه شدنتو بت تبریک بگم البته با تاخیر و تسلیت به خاطر شهادت سرور وسالار شهیدان از همه مهمتر میخواستم بگم به آرزوم رسیدم و شما بالاخره داری چار دست و پا میری البته به سختی و به یه شکل متفاوت با بچه های دیگه یعنی حدودا نیم متر جلو میری بعد پیشونیتو میچسبونی به زمینی یعنی از سرت کمک میگیری و باسنتو میدی هوا که بلند شی و وقتی نمیتونی بایستی میشینیو بعد به شکل عجیبی که توضیحش سخته مثلا غلت زدن در حالت نشسته به جایی که میخوای میرسی ، از پیشرفتات بگم که ایستادنت به تنهایی طولانی تر شده و وقتی می ایستونیمت یهو چند قدم به حالت دو تند تند بر میداری دیگه اینکه عاشق ا...
25 آبان 1392

سفرنامه ی استان لرستان و خوزستان...

سلام ایرانگرد کوچولوی من ، دومین سفرتو تو سن نه ماه و بیست و سه روزگی در حالی که یکم سرماخورده بودی و آبریزش بینی داشتی شروع کردیم در کل پسر خوبی بودی خودت اذیتی نداشتی فقط چون هنوز از غذاهای خودمون نمیتونی بخوری مجبور بودم برات سوپ درست کنم که انجامش تو سفر خیلی سخت بود چون تو هتل که قبول نمیکردن برات سوپ درست کنیم یه بارم که تو خرم آباد قبول کردن خودشون درست کنن( البته موادشو همرو آماده کرده بودم و فقط بایستی میذاشتن رو گاز )خلاصه اوندفم سوپت جزقاله شد.قبل سفر همش استرس داشتم نمیدونم چرا از وقتی شما بدنیا اومدی خیلی ترسو شدم مخصوصا موقع سفر به شدت استرس میگیرم خوب خداروشکر سفر خوبی بود و مشکلی برامون پیش نیومد  شهرایی که توشون ت...
22 آبان 1392