سه روزی که هفت ساعتش بی تو گذشت ...
سلام پسرکم
بالاخره هر طوری بود این جدایی انجام شد و من سه روز اونم حدود هفت ساعت ازت دور بودم شما که اصلاً از این وضعیت ناراضی نیستی تازه خوشحالم هستی چون مامان نازیو بابا علی رو زیادتر میبینی اما حال و روز منه مادر مخصوصاً تو روز اول اینطور بود که : دائم به فکرت بودم و همش استرس داشتم.میترسیدم به خاطر نبودنم اذیت بشی ولی مطمئن بودم مامانمو از من بیشتر دوست داری و وقتی اون باشه بهونه ی منو نمیگری ، مگه موقعی که خوابت بیاد در اون صورت فقط کنار من خوابت میبره که اینم مشکلی نیست چون کلاسام صبحه و شما وقتی من نیستم خوابی یعنی دیگه خوابت رو میکنی و سر حال میشی ، آره داشتم از روز اول دوریمون میگفتم : تو راه دانشگاه یا تو راه برگشت هر پسر بچه ایی با هر سنی رو که میدیدم شما رو با همون سن مجسم میکردم بعد تو دلم ذوق میکردم ، قربون قد و بالات میرفتم ولی بعدش یه دنیا غم میومد تو دلم.تازه تو راه خونه بودم که دیدم یه خانومی با پسر 5 یا 6 سالش کنارم نشسته و پسرش تو بغل مامانش بود و سرشو گذاشته بود روی سینه ی مامانش ، مامانشم سفت بغلش کرده بود.آخ نمیدونی وقتی این صحنه رو دیدم یه بغض گنده اندازه طالبی گلومو فشار داد کم مونده بود بزنم زیر گریه ولی چون نزدیک خونه شده بودم دیگه خودمو کنترل کردم.خلاصه بعد از پیاده شدن از اتوبوس تا خونه دویدم چون دیگه طاقت نداشتم حتی تو راه به انصرافم فکر کردم ولی وقتی دیدم بعد اون همه ساعت دوری بازم پیش من نمیای فهمیدم خیلی بت خوش میگذره از بس که مامان نازی و بابا علی دل به دلت میدن ، با این تفاسیر منم دیگه دلم قرص شده ولی هنوزم دوریت برام مشکله
.
.
.
.
گرچه از فاصله ی ماه به من دورتری ولی انگار همین جا و همین دورو بری
ماه میتابد و انگار تویی میخندی باد می آید و انگار تویی میگذری
بریم تو ادامه چندتا عکس تازه ببینیم
از پیشرفتای کلامیت بگم که یکم کنده به خاطر همین تا وقتی کاملاً زبونت باز نشده شنیدن شعرای انگلیسی و کارتونای انگلیسی رو کنسلش میکنم
اما پیشرفتاییم تو حرف زدن داشتی و جمله های دو کلمه ایی بیشتری میگی و یه بارم یه جمله سه کلمه ایی گفتی که کلی منو ذوق زده کرد.اخیراً به بابا افتخار دادی و به جز ددی ، بابا و باباپ هم میگی
گردش در محوطه
روستای سر سبز قاهان - جمعه ی دو هفته پیش
باباعلی و مامان نازیم همراهمون بودن ، خدا سایشونو رو سرمون حفظ کنه هر وقت پیش ما باشن بیشترین کمک رو تو نگهداری شما به ما میکنن
اینجا بابا علی از پشت درخت دالی میکنه و شما رو حسابی داره میخندونه
هر وقت یه همچین جاهایی میریم من بیل و کامیون و لودرت رو میارم تا با خاکا بازی کنی
نمیدونم چرا انقدر با چرخای ماشینات پدر کشتگی داری!ببین به چه روزیشون انداختی
دیروز با باباعلی و مامان نازی رفتیم محلات که ریز نمراتمو برای دانشگاه بگیرم بابایی سر کار بود نمیتونست بیاد.صبح زود از تو رختخواب بلندت کردم و شما طبق معمول کل مسیر رو تو بغل مامان نازی جا خوش کرده بودی.سفر کوتاه خوبی بود و بمون خوش گذشت مخصوصاً به شما چون محلات آب و رودخونه زیاد داره و سرچشمشم که دیگه معروفه.اونجا کلی آب بازی و ورجه وورجه کردی .
سرچشمه ی محلات