رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

سه روزی که هفت ساعتش بی تو گذشت ...

1393/7/10 10:59
نویسنده : مامان رادمهر
467 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرکم

بالاخره هر طوری بود این جدایی انجام شد و من سه روز اونم حدود هفت ساعت ازت دور بودم شما که اصلاً از این وضعیت ناراضی نیستی تازه خوشحالم هستی چون مامان نازیو بابا علی رو زیادتر میبینی اما حال و روز منه مادر مخصوصاً تو روز اول اینطور بود که : دائم به فکرت بودم و همش استرس داشتم.میترسیدم به خاطر نبودنم اذیت بشی ولی مطمئن بودم مامانمو از من بیشتر دوست داری و وقتی اون باشه بهونه ی منو نمیگری ، مگه موقعی که خوابت بیاد در اون صورت فقط کنار من خوابت میبره که اینم مشکلی نیست چون کلاسام صبحه و شما وقتی من نیستم خوابی یعنی دیگه خوابت رو میکنی و سر حال میشی ، آره داشتم از روز اول دوریمون میگفتم : تو راه دانشگاه یا تو راه برگشت هر پسر بچه ایی با هر سنی رو که میدیدم شما رو با همون سن مجسم میکردم بعد تو دلم ذوق میکردم ، قربون قد و بالات میرفتم ولی بعدش یه دنیا غم میومد تو دلم.تازه تو راه خونه بودم که دیدم یه خانومی با پسر 5 یا 6 سالش کنارم نشسته و پسرش تو بغل مامانش بود و  سرشو گذاشته بود روی سینه ی مامانش ، مامانشم سفت بغلش کرده بود.آخ نمیدونی وقتی این صحنه رو دیدم  یه بغض گنده اندازه طالبی گلومو فشار داد کم مونده بود بزنم زیر گریه ولی چون نزدیک خونه شده بودم دیگه خودمو کنترل کردم.خلاصه بعد از پیاده شدن از اتوبوس تا خونه دویدم چون دیگه طاقت نداشتم حتی تو راه به انصرافم فکر کردم ولی وقتی دیدم بعد اون همه ساعت دوری بازم پیش من نمیای فهمیدم خیلی بت خوش میگذره از بس که مامان نازی و بابا علی دل به دلت میدن ، با این تفاسیر منم دیگه دلم قرص شده ولی هنوزم دوریت برام مشکله

.

.

.

.

گرچه از فاصله ی ماه به من دورتری   ولی انگار همین جا و همین دورو بری
ماه میتابد و انگار تویی میخندی   باد می آید و انگار تویی میگذری

بریم تو ادامه چندتا عکس تازه ببینیم

 

   

 

از پیشرفتای کلامیت بگم که یکم کنده به خاطر همین تا وقتی کاملاً زبونت باز نشده شنیدن شعرای انگلیسی و کارتونای انگلیسی رو کنسلش میکنم

اما پیشرفتاییم تو حرف زدن داشتی و جمله های دو کلمه ایی بیشتری میگی و یه بارم یه جمله سه کلمه ایی گفتی که کلی منو ذوق زده کرد.اخیراً به بابا افتخار دادی و به جز ددی ، بابا و باباپ هم میگی

 

گردش در محوطه

 

 

روستای سر سبز قاهان - جمعه ی دو هفته پیش

باباعلی و مامان نازیم همراهمون بودن ، خدا سایشونو رو سرمون حفظ کنه هر وقت پیش ما باشن بیشترین کمک رو تو نگهداری شما به ما میکنن 

اینجا بابا علی از پشت درخت دالی میکنه و شما رو حسابی داره میخندونه

 

 

هر وقت یه همچین جاهایی میریم من بیل و کامیون و لودرت رو میارم تا با خاکا بازی کنی

 

نمیدونم چرا انقدر با چرخای ماشینات پدر کشتگی داری!ببین به چه روزیشون انداختی

دیروز با باباعلی و مامان نازی رفتیم محلات که ریز نمراتمو برای دانشگاه بگیرم بابایی سر کار بود نمیتونست بیاد.صبح زود از تو رختخواب بلندت کردم و شما طبق معمول کل مسیر رو تو بغل مامان نازی جا خوش کرده بودی.سفر کوتاه خوبی بود و بمون خوش گذشت مخصوصاً به شما چون محلات آب و رودخونه زیاد داره و سرچشمشم که دیگه معروفه.اونجا کلی آب بازی و ورجه وورجه کردی .

سرچشمه ی محلات

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (8)

فهیمه مامان فاطمه
13 مهر 93 0:48
عزیزم خدارو شکر کن که رادمهر بت وابسته نیست .منو بگو که تا سرکوچم نمی تونم برم از بس که بم وابستست . البته اکثر مواقع شیرینه برام این علاقه و محبتش ولی گاهی واقعا لازمه که نباشم و برم جایی ولی تا برم و برگردم میمیرم از استرس . ماخودمون هم طاقت نداریم .من که یکساعت فاطممونبینما غصه می خورم . ان شالله خدا بت صبر بده تا به هدفت برسی
مریم الیاسی
15 مهر 93 15:06
امیدوارم در کنار همسرت و رادمهر عزیز بتوانی به تمامیه خواسته هایت برسی
مامان رادمهر
پاسخ
مرسی عزیزم زودتر بیا پیشمون دلمون برات تنگ میشه
مامان محمدامین
20 مهر 93 3:17
وای خیلی جالبهاون قسمت که درباره لاستیک ماشیناش گفتی کلی خندیدم اخه جالبه محمدامین هم عاشق این کاره یعنی ماشیناش هیچ کدوم چرخ نداره عیبی نداره مامانی با این قضیه نبودت پیش رادمهر کنار میای...در ضمن جای گل پسرمم خوبه بهش بد نمیگذره که قلبون پسرم خوشگل و بانمکم بشم من...یه ماچ گنده کن از طرف من مامانی
مامان رادمهر
پاسخ
منم قربون پسر خوشتیپ و خوشگلم بشم
عالمه
21 مهر 93 14:49
سلام عزیزم خوبی؟رادمهر جونم خوبه؟ماشاالله چقد ناز شده ببوسشششششششششششششششششش
شیما مامان شاهین کوچولو
24 مهر 93 0:47
چ خووووب که وابستگیتو داری کمتر میکنی... ای ول به مامان با انگیزه قربون رادمهر جونم که بدون مامانش حالشو میبره راستی شمام بانک مسکنی؟؟؟ اگه هستین که یه سر باشگاه برین خیلی حال میده... ما که همش اونجا افتادیم اره خواهر دستور پنکیک خیلی جواب داد. شاهین حال میکنه با خوردنش... مرسی
عالمه مامان بردیا
24 مهر 93 13:23
چه عکسای قشنگی چه روستای قشنگی و چه رادمهر قشنگی خدا مامان نازی و بابا علی واستون نگه داره
•♥مامان متین♥•
27 مهر 93 20:06
سلام خانومی خوبین؟ گل پسر و ببوس عزیزم
مامان رادمهر
پاسخ
سلام عزیزم ممنون چشم ممنون که بمون سر زدی
مامان مریم
6 آبان 93 18:37
دوری که واقعا سخته ولی وقتی مطمئن باشی بهش خوش میگذره قابل تحملتر میشه ...اگه بخوای بخاطر رادمهر از خواسته ات بگذری حسرتشو میخوری ،خداروشکر که جاش پیش مادربزرگ و پدربزرگ مهربونش امن و مطمئنه ،پس با خیال راحت به آرزوهات برس