بالاخره اومدیم با کلی خبر از پیشرفتا...
عزیز دل مادر ماه یازدهم زندگیت پر بود از اتفاقا و پیشرفتای شما عسلک مامان ، اول از همه اینو بگم که شما اولین قدمهای مستقل زندگیتو امروز تو سن 10 ماهو 29 روزگیت برداشتی هورااااااااااو دوباره منو و بابایی رو حسابی ذوق زده کردی ، الان دیگه بدون کمک قدم های زیادی رو بر میداری و هرز گاهی تعادلتو از دست میدی یا وقتی خسته میشی شالاپی میفتی زمین ، از حدوداً دو سه هفته ی پیش با فاصله های کوتاه بین مثلاً من و بابایی راه میرفتی و چون میترسیدی در حال تاتی کردنت چشماتو سفت میبستی و این کارت خیلی با مزه بود هرکی میدیدت کلی از دستت میخندید تا دیروز برای راه رفتنت کمکت میکردیم و هواتو داشتیم ولی از دیروز دیگه ترست کمتر شد و خودت بدون اینکه بت بگیم از جایی که وایسادی شروع به حرکت میکنی امروزم که تعداد قدمهایی که بر میداشتی خیلی بیشتر شده بود و تعادلتو خیلی بهتر میتونستی حفظ کنی.....خوب این از شرح کامل راه افتادنت حالا بریم سراغ بقیه ی پیشرفتات:
حدوداً چهار روز بعد از شروع چهار دست و پا رفتنت به اون شکل خاص که گفتم یعنی تقریباً تو سن 10 ماه و 11 روزگیت بر خلاف باور من تو این کارم خبره شدی میدونی آخه چون بل رفتنت طول کشید همه میگفتن دیگه یه دفعه راه میفتی و منم اصلاً انتظار نداشتم که این کارو بکنی بعله الان دیگه همه جای خونه رو با دست و پاهای کوچولوت وجب میکنی دیگه از دست شما نیم وجبی کل دکور مکور خون رو به هم ریختیم و هر چیز خطرناکی رو کنار گذاشتیم یا روشو با پتو یا بالشت پوشوندیم با همه ی این تدابیر تو این چند وقت تقریباً هروز سرت به یه جا خورده و جیغت رفته هوا یکیشم دو سه روز پیش اتفاق افتاد الان کنار چشمت تو گیج گاهت یه کبودی کوچیکه خدا خیلی بمون رحم میکنه تا حالا الحمدالله خطرای زیادی از سرمون گذشته بعله دیگه اینطوریه که الان دیگه به خاطر مراقبت از شما آقای فسقلی وقت سر خاروندن ندارم چه برسه آپ کردن وبلاگت ، عشق کوچولوی من ، اینطوریه که اگه کمکای تقریباً روزانه ی مامان نازی نباشه واقعاً به هیچ کاری نمیرسم خدا انشالله بش سلامتی بده و برامون حفظش کنه.
حرفای جدیدت علاوه بر صداهای قبلیت که میگفتی الان دیگه na na - dat - mam mam و یه سری صداهای کش داره که مثل یه جور آواز میخونی ، معنی da da رو میدونی و حسابیم ددری هستی و همینطور معنی بیا و وایسا و بده چون به همشون پاسخ درست میدی، هر وقتم بخوای بیای بغلم ومن دیر این کارو بکنم بم میگی mam mam قربون حرف زدنت بشم شیرین عسل من ، اگرم ازت بپرسم لوستر یا پنکه کو به بالای سرت نگاه میکنی اگرم یه کاری که دوست نداری به زور به انجامش وادارت کنیم مثل جدا کردنت از مامان نازی یا وقتی که کلاهتو از سرت میکشیو پرتش میکنی رو زمین قشنگ و محکم میگی ahhhh
دیگه اینکه تو اولین روز ماه صفر یه اتفاق دردناکم برای من پیش اومد اونم این بود که با سرعت زیاد تو خونه در حال دویدن بودم که انگشت کوچیکه ی پامو با ضرب زدم به سنگ و پام به شدت ضرب دید و به تجویز پزشک پام یه هفته قرار بود تو آتل بمونه و حداقل تا دو روزم نباید اصلاً روش راه میرفتم به خاطر همین دو سه روز رفتیم خونه ی پدری اونجام یه سره به مامان نازی چسبیده بودی و حسابی اذیتش کردی تازه کارای منم بود اینطوری بود که نتونستم طاقت بیارم و از همون روز راه رفتنو شروع کردم و روز دوم آتل و باز کردم خداروشکر الان بهترم
فرشته کوچولوی من ، یه سری رفتار زشتم انجام میدی البته خیلی وقته اینطوری هستی که خیلی حرصی و هیجانی هستی و به شدت اطرافیانتو مخصوصاً اگه صورتشونو نزدیکت بیارن چنگ میزنی و موهاشنو میکشی یک سرم در حال داد زدنی ، البته از داد یه چیزی اونورتر نعره های بلـــــــــــــــند از ته حلقت من موندم تو به این کوچولویی این صداهارو چطوری در میاری ، بابت این رفتارات نگرانم میترسم روت بمونه اطرافیان همه با هم معتقدن شما ازون بچه های شیطون و وروجک میشی ، از صمیم قلبم دعا میکنم پیشگویی همشون غلط از آب در بیاد......آمین.(دوستان اگه کسی تجربه ایی مشابه رفتارای پسر من تو بچش یا اطرافیانش داره که میتونه به فهمیدن علت این رفتارا کمکم کنه خواهشاً بگه )
تا الانم هرچی میخوام دستتو بگیرم که بت دس دسی یاد بدم سریع دستتو میکشی و میگیaah ولی عوضش اگه صدایی مثل سق زدن ، صاف کردن گلو همون سرفه کردن یا haaaaaaaaaaaaaaaaaaa بشنویی سریعاً عین ما این صداهارو در میاری از همه باحال ترش همون سرفه کردنه من موندم تو این همه قد بازی رو از کی یاد گرفتی ، یه چیز دیگم یادم اومد همچنان اگه بت بگیم نکن یا اگه بگیم eeeeeeeee فوراً با صدای بلندتر جوابمونو میدیو میگی haaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa.....خدا بمون رحم کنه این رفتارات یادت بره .......بازم آمین .
عکسای یازده ماهگی رو تو پست بعدی میذارم آخه این پست خیلی طولانی شده.