عکسای دوازدهمین ماه زندگی پسری ...
این عکس و عکس قبلی که بر خلاف عکسای دیگت با کیفیته کار آقا محسن پسر عمت هستش ، با دیدن این عکسای خوشگلت حسابی رفتم تو فکر خرید یه دوربین عکاسی از بس که عکسایی که ازت گرفتم تار وبی رنگ و رو شدن
اولین قدم زدن اجباریت تو اولین بارش برف زندگیت
همینطور اولین قدم زدنت تو محوطه ی خونمون - اولش انگار میترسیدی نمیخواستی از من جداشی ولی بعدش خوشت اومد و رفتی چند تا برگ کندی
خنده های شیرینت بعد از بیدار شدنت از خواب:
قبل از بیرون زدن مرواریدای جدیدت لبت همش چاک میخورد و خون میومد تو این عکس معلومه
به عروسکای پولیشیت شدیداً علاقه داری و هر وقت ببینیشون با یه صدای نازک و کشیده و لوسی میگیریشون و گاز گازشون میکنی
لباس شویی وقتی روشن باشه همش میری سراغش الانم که دیگه به دکمه ی روشن خاموشش پیله میکنی و مدام صداشو در میاری
یه بارم موقع فوضولی اینطور گیر افتادی که اومدم نجاتت دادم
باز من حوص کردم دخترت کنم گل سر زهرارو زدم به موهات ، دیگه حسابی شبیه بچگیام شدی عسل - اون ژاکت تنتم دست بافت منه وقتی تو دلم بودی ولی نمیدونم چرا دوس ندارم بت بپوشونمش
بدون شرح:
وقتی خوابت میاد حسابی بد اخلاق میشی
این پله ی کوچولویی که کنارش نشستی ورودی آشپزخونه ی مامان نازی ایناس که وقتی میخوای ازش رد شی چهار دست و پا میشی کوچولوی محتاط و باهوش من
یه عکس بی کیفیت از اولین تاتی کردنای مستقلت اینم بگم که الان راه رفتنت به حدی سریع شده که یه چیزی شبیه دو ماراتونه گاهیم که خیلی شارژ باشی در جا میچرخی
این عکسم مال وقتیه که رفته بودیم خونه ی ننه جون بعد فاطمه ی خوشگل و نمکی منم اونجا بود و شمام برای ارتباط برقرار کردن باهاش هی با صدای بلند بش میخندیدی و دنبالش میکردی اونم که بیشتر مشغول نقاشی کشیدن بود