پیشرفتای تازه و قدیمی...
چند وقتیه که میخوام بیام از پیشرفتات بنویسم که تنبلی میکنم بخاطر همین خبر دس دسی کردنت رو بعد از دو هفته تاخیر مینویسم بعله ... جان من ، بالاخره شما یکی دو روز قبل یه سالگیت خیلی خود جوش این کارو انجام دادی تازه جالبیش اینجا بود خودتم همزمان که دست میزدی da da da هم میگفتی یعنی همون دس دس جدیداً اول بعضی از کلمه هارو میگی مثلاً موقعی که توپ بازی میکنی همش ت ت میگی ماما گفتنت الان دیگه خیلی زیاد شده موقعی که منو میخوای میای پاهامو میگیری و ماماما میگی هر وقتم که بابا رو ببینی یا بفهمی که بابایی در رو باز کرده میخواد بیاد تو با هیجان میگی با ، دیگه هرچیزی که بت بگیم بیار بمون بده میاری ولی تو دستمون رهاش نمیکنی و پس میگریش ، حلقه های برج هوش رو تو هفته ی پیش تونستی به تنهایی بچینی و دیروزم که بوس کردن رو یاد گرفتی الان هر وقت بت بگیم رادمهر بیا بوسم کن با خوشحالی میای دهن بازتو با یه عالمه تف به صورتم میچسبونی بعدشم خودت خودتو تشویق میکنی از اون موقع که دس دسی یاد گرفتی هر وقت یه کاری بکنی مثلاً حلقه هاتو بچینی یا مکعباتو بذاری تو شیشه خودت خودتو تحویل میگیری و برای خودت دست میزنی تازه به مام نگاه میکنی که تشویقت کنیم.از دست فوضولیاتم که من و بابایی نه میتونیم چیزی بخوریم نه میتونیم پای کامپیوتر بشینیم ، اگه بلند شیم مثلاً بخوایم بریم تو اتاقی جایی شما زودتر از ما اونجایی یعنی مثل جت خودتو میرسونی و هر جا بریم دنبالمون میای ....... بعلــــــــه دیگه اینجوریاس دیگه.
سفری به دور دنیاست ، وقتی دستانم تا انتها ، رویت را نوازش می کنند . . .