درگيري هاي اين روزاي من
مادري سلام
امروز رفتم انصرافم رو از رشته ايي كه عاشقش بودم دادم . دليلشم اين بود كه اين يه ترم خيلي بم فشار اومد رفت و آمدم به دانشگاه و از همه سختر تمرينايي كه بايد تو خونه انجام ميدادم ، كار خونه و رسيدگي به شما همه و همه حالمو خراب كرد و حتي يه بار به حدي سرگيجه و حالت تهوع گرفتم كه رفتم زير سرم و دكترم گفت علت اين حالتام خستگي و نخوابيدن و افتادن فشاره خلاصه همه ي اين برنامه ها از يه طرف عذاب وجداني كه به خاطر كمتر با هم بودنمون بم دست ميداد از طرف ديگه علت انصرافم بود ناگفته نمونه كه تو اين مدتي كه من دانشگاه بودم يا امتحان و تمرين داشتم زحمت نگهداري شما بعهده مامان نازي و باباعلي بود و اين هم باعث عذاب وجدان من ميشد آخه دوست ندارم وظايفمو به دوش كسي ديگه بندازم . هنوزم كامل وقتم آزاد نشده علتشم اينه كه عضو تيم شناي دانشگاه شدم و يه روز در ميون تمريناي سخت و سنگين دارم و قراره سه روز آخر بهمن بريم كرج براي مسابقه كشوري و اين يعني كه بايد سه روز از هم دور باشيم و من نميدونم بايد چكار كنم مطمئنم كه طاقت نميارم از شما خيالم راحته آخه بدجوري به بابا و مامانم علاقه داري اگه اونا پيشت باشن حتي اسمم رو هم نمياري يه شبم امتحاني گذاشتم پيش ماماني و بابا علي بخوابي و تو اون شب راحت بودي ولي من تا صبح به فكرت بودم و بي قرار ، همش احساس ميكردم يه چيزي گم كردم ، با اين حال موندم چكار كنم با شما برم يا بي شما؟؟؟؟