رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

باي باي پوشك

در سن دو سال و شش ماهگي طي يك اقدام ضربتي با روش سه روزه (البته براي شما يك روزه) با پوشك خداحافظي كرديم اين يني پسر كوچولوي من به لطف خدا داره بزرگ تر مستقل تر ميشه كه هم باعث خوشحاليه و هم ناراحتي من كه دليلشم مشخصه و توضيح نداره بله جونم برات بگه كه بعد ماه رمضون با روش سه روزه اقدام به اين كار كرديم و بر خلاف انتظار من تو همون روز اول بعد از اينكه دو دفه جيشت ريخت به راحتي آب خوردن جيشت رو گفتي البته ناگفته نماند كه تو دستشويي برات خوراكياي مورد علاقت رو به عنوان جايزه گذاشتم ، ريسه ي كتاب درست كردم كه براي وقتي كه منتظر پي پي هستيم برات ميخوندم مداد شمعيم گذاشته بودم تا هر چقدر كه دلت خواست ديواررو خط خطي كني ،‌ ...
30 مرداد 1394

سفر آذربايجان شرقي ارديبهشت 94

سلام به همه و صد سلام به پسرك خوشگل خودم. بابت دير به دير آپ كردن وبت شرمندم آخه با وجود يه پسر پر انرژي و يه مامان بي حال كه ديگه نه فرصتي ميمونه و نه حس و حالي خوب سفرمون خيلي خيلي عالي بود و حسابي به هر سه مون خوش گذشت البته به جز بعضي از قسمتاش كه گلاب به روت سه چار باري كه تو ماشين بالا آوردي و من مجبور شدم همه چي حتي پتوت رو بشورم اونم با دست چون همش در حال حركت بوديم و خشكشويي دادن لباسات زمانبر بود خلاصه ميگم چون خيلي وقت ندارم به لطف خدا طبق برنامه ريزيي كه كرده بوديم اول گنبد سلطانيه ي زنجان رو ديديم بعد تخت سليمان رفتيم كه بسيار بسيار ديدني بود ، البته تخت سليمان جزء آذربايجان غربي ميشه مسيرش به شدت سرسب...
21 تير 1394

حرفاي فروردين و ارديبهشت 94 بجز سفر

سلام به پسر خوشگل خودم جيگر گوشم ، نفسم ، عشقم ، جيگرم ، همه ي وجودم و همه ي هستيم. اين روزا شيرين زبوني شدي كه نگو و نپرس روزي چند بار مياي سر من يا بابا رو بغل ميكني صورتت رو ميچسبوني به صورتمون و با احساس ميگي عزيـــــــــــــــــــزم .......... نكن مادر نكن من هلاك ميشماااا  هر وقت وارد خونه ميشي به هر كي تو خونه باشه خيلي قشنگ سلام ميكني و ميگي اووبي ؟ هر وقت چيزي رو كه ازم ميخواي رو بت بدم بم ميگي ميسي و از تو مسافرت به سليقه ي خودت ترجيح دادي كه ديگه به بابات بگي بابايي جاني و اين در حاليه كه همچنان منو مامانش صدا ميكني شمردن اعداد انگليسي رو با كمك كارتون بريني بي بي و خمير با...
16 خرداد 1394

عكساي نوروز 94 ...

بهار من با تو قشنگه سومين نوروز زيباي من 13 بدر آشتيان باغ عمه جان       گردش در باغ دست در دست مامان شعله   گردش بهاري در محوطه مجتمع           مثلا داري اينجا جامپينگ مادي پادولز ميكني بعد از بارون ميريم تو محوطه تو چاله هاي آب بپر بپر ميكني   بلندترين سازه من و شما   نون مينياتوري : اهدايي از طرف شاطري كه عاشق شما شد و شما رو با تنور و مراحل پخت آشنا ميكنه و اين نون كوچولو رو برات ميپزه   ...
25 فروردين 1394

عكساي دي و بهمن + نطنز

قبل از ديدن عكسا از مسابقه بگم كه تو انفرادي نتونستيم مقام بياريم ولي تو قسمت تيمي سوم شديم. من اصلاً از خودم راضي نبودم چونكه اون شنايي كه ميتونستم انجام بدم رو انجام ندادم علتشم اين بود كه من تو آب گرم تمرين كرده بودم ولي آب استخري كه ما توش مسابقه ميداديم به شدت يخ بود همينطورم فضاي كنار استخر ، همين سردي باعث شد بعد از دادن 50 متر و 100 متر غورباقه تو 200 متر به محض شيرجه تپش قلب شديد گرفتم و نفسم بالا نيومد طوري كه ديگه نتونستم ادامه بدم همين شد كه همه زحماتم به باد رفت ، سطح مسابقه به شدت بالا بود همه ي شناگرا هم ناجي بودن هم مربي فك كنم من فقط بينشون تازه كار بودم انشالله اگه خدا بخواد بعد عيد ميرم دنبال كارت نجات غريقم ، تو اين دو ر...
16 اسفند 1393

فوت عزيز

اومدم بگم : جمعه 17 بهمن مادربزرگم به رحمت خدا رفت و ما براي مراسم سومشون رفتيم نطنز كل هفته ي پيش رو درگير مراسم كفن و دفن و سوم و هفنم و ديدار فاميل گذشت انشالله بعد از مسابقه اگه زنده بمونم با اين همه فشاري كه هر روز تو تمريناي شنا بمون ميارن ميام و عكساي نطنز رو آپ ميكنم. ديگه اينكه شديداً به خاطر دور شدن از شما نگرانم اميدوارم اين دو روز رو طاقت بيارم آخه تصميم رو گرفت ميخوام نبرمت ....... دوستان دعا بفرماييد بلكه هم مدال بيارم هم طاقت.   ...
27 بهمن 1393

درگيري هاي اين روزاي من

مادري سلام امروز رفتم انصرافم رو از رشته ايي كه عاشقش بودم دادم . دليلشم اين بود كه اين يه ترم خيلي بم فشار اومد رفت و آمدم به دانشگاه و از همه سختر تمرينايي كه بايد تو خونه انجام ميدادم ، كار خونه و رسيدگي به شما همه و همه حالمو خراب كرد و حتي يه بار به حدي سرگيجه و حالت تهوع گرفتم كه رفتم زير سرم و دكترم گفت علت اين حالتام خستگي و نخوابيدن و افتادن فشاره خلاصه همه ي اين برنامه ها از يه طرف عذاب وجداني كه به خاطر كمتر با هم بودنمون بم دست ميداد از طرف ديگه علت انصرافم بود ناگفته نمونه كه تو اين مدتي كه من دانشگاه بودم يا امتحان و تمرين داشتم زحمت نگهداري شما بعهده مامان نازي و باباعلي بود و اين هم باعث عذاب وجدان من ميشد آخه دوست ندا...
15 بهمن 1393