رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

عكساي دي و بهمن + نطنز

1393/12/16 9:37
نویسنده : مامان رادمهر
629 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از ديدن عكسا از مسابقه بگم كه تو انفرادي نتونستيم مقام بياريم ولي تو قسمت تيمي سوم شديم. من اصلاً از خودم راضي نبودم چونكه اون شنايي كه ميتونستم انجام بدم رو انجام ندادم علتشم اين بود كه من تو آب گرم تمرين كرده بودم ولي آب استخري كه ما توش مسابقه ميداديم به شدت يخ بود همينطورم فضاي كنار استخر ، همين سردي باعث شد بعد از دادن 50 متر و 100 متر غورباقه تو 200 متر به محض شيرجه تپش قلب شديد گرفتم و نفسم بالا نيومد طوري كه ديگه نتونستم ادامه بدم همين شد كه همه زحماتم به باد رفت ، سطح مسابقه به شدت بالا بود همه ي شناگرا هم ناجي بودن هم مربي فك كنم من فقط بينشون تازه كار بودم انشالله اگه خدا بخواد بعد عيد ميرم دنبال كارت نجات غريقم ، تو اين دو روزيم كه نبودم همونطور كه حدس ميزدم حتي اسمم رو هم نياوردي چون پيش بابا علي و مامان نازي حسابي خوش گذروندي  شب آخرم بابا نتونسته بود طاقت بياره و شما رو آورده بود پيش خودش خلاصه همه مراقب بودن كه جاي خالي منو حس نكني منم خيالم از اين بابت راحت بود ولي تو اين سفر همش به يادت بودم و استرس منو رها نميكرد حتي شب اول تا صبح بيدار بودم .... هر چي بود گذشت ولي ديگه عمراً برم مسابقه اصلاً به استرساش نمي ارزه.

از پيشرفتاي زبانيت بگم كه يه ماهه كه انگار يه دفه زبونت باز شده يه دفه يه جمله شيش كلمه ايي گفتي كه منو بابايي از تعجب شاخ درآورديم گفتي آآآآآآآآآخ ماست ريخ شلوا بابا علي    (يه شلوار چار خونه داري كه شبيه شلوار بابامه به خاطر همين اسمشو گذاشتي شلوار باباعلي ) كلاً جمله هايي كه به بابا علي مربوط ميشه رو زياد استفاده ميكني گوشي رو برميداري و ميگي الووووووووو بابا علي اوبي؟ يا وقتي ازت بپرسم چند ساله با همون لهجه كش دار تهرونيت ميگي دو سال اگه ازت بپرسم من يا بابايي يا بابا عليو دوس داري خيلي با احساس ميگي دووووس دارييييي

اكثر كلمه هاييم كه قبلاً غلط غلوط ميگفتي الان ديگه درستر بيان ميكني ديگه شعر گنجيشك لالا رو با صداي بلند ميخوني و حتي آهنگ شعر رو هم درست ادا ميكني

يه شعر ديگم كه تقريباً كامل ميخوني اينه:

دست دست دست (بعد دست ميزني)

پاپاپا (پا ميكوبي)

ههه اا باااا (منظورت همگي با هم هستش) هوراااااااااا

اين شعرم تازه يادت دادم :

مامان ناژي (همون مامان نازي)   او او   مامان ناژي

مامان ناژي   او او   مامان ناژي

يه سري شعرم كه من برات ميخونم (مثل يه توپ دارم قلقليه و يه روز يه آقا خرگوشه و ي دل دارم حيدريه ديگه شعر اتوبوس كه انشالله تو پستاي بعد متنشونو مينويسم واسه يادگاري) و آخر بيتاش رو نميگم و شما ميگي خلاصه شيرين زبوني شدي كه نگو و نپرس ....... ماماني هلاك اون صداي قشنگته چكاوك من

خدايا به خاطر آواهاي دلبرانه دردانه ام ....... بي نهايت سپاسگذارم.

خوب ديگه بريم عكس:

البته فرصت نشد خيلي عكس بگيرم همون دور و بر خونه چندتا عكس گرفتم . اول مثلاً هنريتراشو ميذارم دوستان نظرتون چيه آيا من عكاس ميشوم؟

 

 

اين عكسو خيلي دوس دارم براي ژوژمان درس عكاسيمم انتخاب شد

متنظرميدونم حالا تا عكاس حرفه ايي شدن خيلي موندهغمگین

نطنز پر از قناتِ ، جوب آبي كه تو اين عكس ميبينين مال يكي از همون قناتاي اونجاس ،

نطنز يه نگين سبز تو دل كوير آب و هواش معتدله ، انشالله از بهارش عكساي بيشتري ميگيرم و براتون پست ميكنم نطنز بهاراش خيلي ديدنيه واي من عاشق اون خيابوناش با اون چناراي قديميشم يه عطر دل انگيزي داره كه نگو

 

زهراي دايي رضا(شما رو خيلي دوس داره ، اوايل بش ميگفتي amama ولي الان لهلا ميگي با فتحه روي ل )

وقتايي كه روي يه كاري دقيق ميشي قيافت اين شكلي ميشهقه قهه

بالاخره موفق شدي و با غرور آبميوتونو ميل فرمودين

 

كلي با باز كردن قفل گنجه خونه عزيز اينا سر كار بودي

به ..... نيروي كمكيم رسيد ..... فاطمه خانوم دختر دايي جواد

اين عكسم مال زواريونه(زهرا مشغول كلاه سر گذاشتن شماس)

 

خانه بازي : يه ساعت اونجا بوديم و شما 45 دقيقه اولشو فقط مات و مبهوت بودي يه رب آخرش ديگه راه افتادي

 

 

 

 

اينم سازه ايي كه من و پسر مهندسيشو كرديم 

خمير بازياي من و پسر

به اون ماشين سفيده ماشين بابا علي ميگي

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان مریم
18 اسفند 93 18:43
تسلیت میگم عزیزم ایشالا غم آخرتون باشه..راجبه درست هم مطمئنا بهترین تصمیمو گرفتی چون خودت شرایطتتو بهتر میدونی..امیدوارم همیشه در کنار هم باشین و شاد و سلامت
مامان امیررضا
20 فروردین 94 17:21
مادر ، تک‌واژه‌ای‌ست زیبا مادر ، عین زیبایی‌ست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد دوستای عزیزم روزتون مبارک...ایشالله سال های سال سایتون روی سر دلبنداتون باشه
سارا
22 فروردین 94 14:09
سلام دوستم هزار ماشااله چه گل پسري خدا حفظش كنه عكسها هم همگي قشنگن اميدوارم تو مسابقه بعدي مقام مورد نظرتو بدست بياري نمي دونستم ورزشكاري افرين موفق باشي دختر من 2 ماه از پسر شما كوچچكتره و در حد 10 -12 كلمه حرف ميزنه اميدوار باشم يه دفعه زبون باز كنه؟؟؟؟؟
مامان رادمهر
پاسخ
آره گلم اصلا نگران نباش رادمهر دوسال یه ماهش که بود یهو زبون باز کرد ایشالله دختر شمام یه دفه شروع به حرف زدن میکنه طوری که خودت حیرون میمونی