ورژن جدید عکسای آقای رادمهرخان...
جیگر مامان ، دیگه برا خودت آقایی شدیا البته نه اونقد که برات زن بگیریم یه وقت هوا ورت نداره ها ، اصلا کی برای تو زن میگیره باید تا آخر عمرت ور دل خودم بمونی چون خودم یه تنه و با همه وجودم عاشقتم و طاقت دوریتو به هیچ عنوان ندارم ؛ البته به قول مامان نازی همچین این عشقتو قاپشو بدزدنو ببرن که دیگه پشت سرشم نگا نکنه ......... شوخی کردم یه وقت فک نکنی من از اون مادرشوهرامااااا و قراره که با همسر عزیز شما بد رفتاری کنم ، میدونی نفسم آرزوی هر مادر و پدری دیدن خوشبختی بچشونه ، منت سرت نمیذارم فقط دلم میخواد بدونی که چه تو اینده مارو دوست داشته باشی یا نداشته باشی ، رهامون کنی یا نکنی ، باعث افتخارمون باشی یا نباشی ما عاشقتیم و برای خوشبختیت ، عزتت و تربیت صحیحت هر کاری لازم باشه میکنیم . میخوام بدونی پدر و مادر بودن الکی نیست فداکاری زیادی میخواد مخصوصا مادر بودن شب بیداری داره تحمل گریه های 24 ساعتی داره تحمل درد کشیدن جیگر گوشت و قتی که مریضه داره تحمل بوی نا مطبوع پوشک و خیلی چیزای دیگه که گفتنش اجرشو از بین میبره ، کلا همه ی وقت یه مادر میشه رسیدگی به اوضاع و احوال بچش که همه ی این کارارو با عشق و علاقه انجام میده و آرزوش دیدن خوشبختی و صالح شدن بچشه.
هر چی یادت میره بره(منظورم کرده ها و نکرده هامون برای شماست) ولی هیچوقت هیچوقت عشق و علاقه ای که من و بابایی بت داریمو یادت نره ....... دوستت دارم ای دوست داشتنی
توجه عکسا تو ادامه ...
یکم از کارای این روزات بگم که : خیلی بلا شدی چند وقتیه آب ، شیر ، کلا مایعات حتی عذر میخوام ببخشید بی ادبی نباشه آب دهان مبارکتون رو نگه میدارید و شروع به قرقره کردن میکنی-صدات بم تر شده و صداهای بامزه و گاهی جیغای گوش خراش از روی هیجان زیاد خارج میکنی یه جور صدام که وقتی قنج میزنی از انتهای حلقت بیرون میدی که خیلی بامزس و عجیب قریب یه چیزی مثل خــــــــــــــــــــ که با دهان کاملا باز شده بیرون میاد-دیگه اینکه برای اینکه بیای تو بغل من ، بابایی و مامان نازی دو تا دستاتو باز میکنی و بالا میاری - دیگه مثل سابق موقع شیر خوردن اذیت نمیکنی (این بی اشتهاییت به خاطر رفلکس معدت بود که با خوردن امپرازول بهتر شدی البته هنوزم بت میدم تا خوب خوب شی)- غذاهاتم تا حالا حریر بادوم البته بدون شیر ، سرلاک گندم و برنج ، تخم مرغ و سوپ سادس
الان دیگه با اسباب بازیات میشینی و چند مین بازی میکنی ولی زود خسته میشیو فورا نق میزنی میخوای بیای بغلم
زهرا خانوم .... دختر دایی جون و جیگر عمه
بیچاره دایی رضا با این دوتا بچه ی شیطون بلا
شمام که فقط هوش و هواست دنبال کندن علفا بود - چن وقتیه کلا رفتی تو کار کندن مخصوصا موی سر و دست بابایی تو کیف میکنی بابات دردش میاد داد میکشه ، منم خندم میگره (البته شرمندم آقای بابایی ، دست خودم نیست)
و زهرا که برای اولین بار پسر عسلی رو بغل کرده
اینو هم بگم که نسبت به بعضی صداها شرطی شدی مثلا اگه تو اتاق باشی تا صدای پا از تو راهرو بشنوی فورا به اون سمت نگا میکنی میدونی بعد این صدا مارو میبینی یا بعد از شنیدن صدای دینگ تلوزیون میدونی که tv روشن شده و بش نگا مییکنی تا تصویرش بیاد و دیگه اینکه هنوزم به صدای بابایی بدجوری واکنش نشون میدی ، تا صداشو میشنوی مخصوصا صدای نماز خوندنشو میخکوبش میشی