رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

گردش در دهات ...

                  هفته پیش رفتیم دهات هواش عالی بود و خداروشکر به خاطر بارندگیای زیاد امسال همه جا سبز و خرم بود منم که ذوق زده شده بودم و کلی عکس خوشگل موشگل انداختم که تو ادامه مطلب میذارمشون انگار جو اونجام شمارو هم گرفته بود آخه شمام حسابی شاد و شنگول به نظر میومدی اینم نمونش   قبل از رفتنمون پیش ننه جون یه سر رفتیم سر مزار باباجون مهربونم فاتحه خوندیم جالب اینجا بود که با اینکه باباجونو اصلاً ندیدی (آخه شما تو دل مامانی بودی که باباجون عمرشو داد به شما) هر وقت ازت میپرسیدم باباجون کو انگشت کوچولوتو میذاشتی رو عکسش انش...
30 ارديبهشت 1393

روزانه های 15 ماهگی و 16 ماهگی ...

مادری سلام ببخش که نتونستم تو این دو ماه گذشته از کارات بنویسم مشغولیتمون اللخصوص با شما وروجک نوپا خیلی زیاده دیگه حس و حالی برای آپ کردن وبت نمی مونه . پیش پیش برای طولانی شدن مطلب و عکسات عذر میخوام ، اول از همه از پیشرفتات میگم : فکر کنم از دو ماه بیشتره که صدات که میکنیم با هوم جواب میدی از ماه قبلت متوجه شدیم که ادای صدای دزدگیر ماشین بابا رو کاملاً شبیه خودش وقتی که دو تا بوق پشت سر هم به عنوان اخطار میزنه رو در میاری یه چیزی شبیه eh ..... eh اونم با صدای بلند کلاً کار تقلیدت تو در آوردن صداها خیلی خوبه فکر کنم آقای ماهی صفت انگشت کوچیکتم نمیشه از چند وقت پیشم که هر کی صداشو صاف میکرد دقیقاً اداشو در میاوردی ماش...
25 ارديبهشت 1393

سفرنامه ی عمره مفرده رادمهر کوچولو (قسمت اول: مسجدالنبی و بقیع)...

سلام به پسری و دوستای گل وبلاگی امیدوارم تعطیلات عید به همه خوش گذشته باشه ما که از عید امسال هیچی نفهمیدیم از بس که درگیر مسائل و کلاس و استرسای قبل سفر بودیم - اگه خدا قبول کنه از 13 فروردین راهی این سفر معنوی شدیم و روز 24 فرودین دیگه خونه بودیم - نمیخوام خیلی توضیح و تفسیر بدم در کل سفر خوبی بود و خدا رو شکر شما مریض نشدی و غیر از وقتایی که تو راه بودیم اذیتی نداشتی خوب حقم داشتی مسیر طولانی بود و شمام که عاشق راه رفتنی برات خیلی سخت بود که چندین ساعت تو بغل باشی برای همین نق میزدی و گاهیم داد - خلاصه همسفرامون به جز بابایی مامان نازی و بابا علی هم بودن که خیلی تو این سفر کمکمون کردن مخصوصاً مامان گلم حسابی گردنت حق داره چون بیشتر ا...
24 ارديبهشت 1393

سفرنامه ی عمره مفرده رادمهر کوچولو (قسمت دوم زیارت های دوره و مکه)...

  مسجد ذوقبلتین دست فروشای کنار همون مسجد یکی از مساجد سبعه که کنار مسجد فتح بود داخل همون مسجد   رادمهری در اتوبوس فکر کنم تو راه کوه احد بودیم اینجام محل جنگ احد هستش و این کوهم کوه احد اینجام قبرستان شهدای جنگ احد هستش و قبریم که تو عکس مشخصه قبر حمزه عموی پیامبر - اینجا رو هم مثل بقیع نرده کشیدن حتی یه کاری کردن که هیچی دیده نشه این عکس رو با ترس و لرز از یه جا که سوراخ بود گرفتم آخه وهابی ها اصلاً اعتقادی به زیارت کردن و سلام دادن و زیارت نامه خوندن برای ائمه و شهدا ندارن ولی ما یواشکی هم اینجا هم کنار بقیع زیارت نامه خوندیم - انشالله زودتر آقا امام زمان بیاد و ریشه ی وهابیت...
2 ارديبهشت 1393

عکسای آتلیه ی 3 ماهگی و 11 ماهگی ...

قبل از دیدن عکسا تا یادم نرفته اینو بگم سه تا کلمه ی جدید میگی یکیش به به هستش معمولاً وقتی که غذا بخوای بخوری میگی یکیم لی لی هستش وقتی که میخوای لی لی حوضک بازی کنی به تاب بازیم میگی A ... A ... A مثلاً میخوای بگی عباسی ادامه ی مطلب یادتون نره:                       ...
26 اسفند 1392

14 ماهگی ماه شب 14 من ...

سلام پسر قشنگم 14 ماهه شدنت پیشاپیش مبارک از خدای مهربون فقط آرزوی سالم و صالح شدنت رو دارم وبس . اول از همه به خاطر دیر آپ کردن وبت معذرت میخوام آخه بدجوری تنبل بی حس و حال شدم به هوای درس خوندن هیچ کاری نمیکنم اما برای درس خوندنم حس ندارم امیدوارم با اومدن بهار و با حال و هوای پر شوری که داره حال منو هم عوض کنه و بشم یه مامان پر انرژی که همه ی وقتشو با گل پسرش کارای مفید میکنه وسایل لازمشو هم خریدم و میخوام اگه خدا کمک کنه و خودتم همراهی کنی بات زبان انگلیسی کار کنم فعلاً با شعرای siimply kids شروع کردم و چون بالا و پایین پریدنو نانای کردن چاشنیش میکنم ازش لذت میبری بی بی انیشتینم که چند ماهی هست بعضی فایلاشو میبینی امیدوارم تاثیر داشته با...
16 اسفند 1392

یه مسافرت کوچولو ...

هفته ی پیش سه شنبه به قصد دیدن اقوام بابایی با همراهی بابا سعید و مامان شعله به سمت تهران حرکت کردیم و رفتیم خونه ی عمه ی بزرگت و تا جمعه بشون حسابی زحمت دادیم - خواهر شوهر عزیزم از اینجا بهتون سلام میکنم و تشکر به خاطر زحمتایی که این چند روز بهتون دادیم  دیگه اینکه به آرزوم که داشتن یه دوربین عکاسی حرفه ایی بود رسیدم حالا دیگه همش ازت عکسای با کیفیت میگیرم دیگه خیالم راحته که میتونم لحظه های دوست داشتنی کودکی تو رو که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه با کیفیت ثبت کنم تا هر وقت بزرگ شدی و من دلم برای این روزا تنگ شد بیام بهشون نگاه کنم. دیگه بقیه توضیحاتو بالای عکسا تو ادامه مطلب میدم:   چهارشنبه تولد عمه جون بود و مام بر...
30 بهمن 1392