رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

روضه برای امام حسن مجتبی علیه السلام...

دیروز یعنی 10 دی به لطف خدا اولین روضه رو برای امام حسن مجتبی علیه السلام گرفتیم که دلیل اصلی برگزاری این روضه هم شما بودی انشالله آقا امام حسن و خانوم فاطمه ی زهرا به خاطر این کار کوچیکی که میخوایم اگه سعادت داشته باشیم هر سال انجامش بدیم ، خودشون بمون نظر کنن و برای سعادتمند شدن شما و سلامتیت دعا کنن و همیشه هوادارت باشن انشالله . الحمدالله مراسم به خوبی برگزار شد شمام چون حسابی خسته بودی و خوابت میومد تو کل سخنرانی و مداحی نق میزدی و البته داد ، منم مجبور شدم ببرمت تو اتاق تا بت شیر بدم که بخوابی ولی چون سرو صدا زیاد بود شیر نخوردی و در نتیجه خوابت نبرد ولی دیگه بعد از رفتن خانوم جلسه ایی و کم شدن مهمونا با بچه های فامیل مشغول بازی ش...
11 دی 1392

چند تا خبر...

اول از همه بگم که دیگه بدون اینکه زمین بیفتی راحت راه میری ، خدا میدونه تو این مدت چقدر زمین خوردیو سرتو اینورو اونور کوبیدی - حسابی به راه رفتن علاقه داری تا وقتی بیداری یا داری راه میری و یا ایستادی داری فوضولی میکنی منم که دیگه اصلاً فرصت هیچ کاریو ندارم و همش باید مراقب شما باشم برای همین باید کارامو یک و دو و گاهی وقتام تا سه نصفه شب انجام بدم یاد اون موقع ها بخیر که سر شب میخوابیدم البته همه ی این بی خوابیا فدای سرت عشقم. این مدت که پام از اومدن به وب بریده شده بود به خاطر سوختن مادر برد کامپیوتر بود و حسابی خرج رو دستمون گذاشت از پیشرفتای دیگت بگم که تو تاریخ 25 آذر خودت به بدون کمک از روی زمین بلند شدی اون روز چند بار این کارو تک...
4 دی 1392

عکسای ماه یازدهم...

قبل از اینکه عکساتو بذارم ورودت به دوازدهمین ماه زندگیتو تبریک میگم انشالله صد ساله بشی نازنینم ، چیزی تا یک ساله شدنت نمونده قشنگم و من همچنان مات و مبهوت گذشتن این یک سال با تو بودنم ، چه روزایی بود پر بود از لحظه های شیرین و حسای قشنگ عاشقی با تو که سرشار از عطر بهشتی تنت و نفسهات بود ، همینطورم  لحظه هایی سخت و پر از دلهره های مادرانه البته مادری بی تجربه مثل من. عشقم میخوای بدونی عاشق چیاتم؟؟؟؟؟ عاشق وقتیم که آروم و راحت سرت رو بازومه و تو خواب نازی و منم صورتمو نزدیک صورت مخملیت میارمو نفس های تو رو بو میکشم عاشق خنده های از ته دلتم که  شنیدنش منو به بهشت میبره عاشق دیدن بزرگ شدن لحظه به لحظت و پیشرفتاتم که د...
20 آذر 1392

بالاخره اومدیم با کلی خبر از پیشرفتا...

عزیز دل مادر ماه یازدهم زندگیت پر بود از اتفاقا و پیشرفتای شما عسلک مامان ، اول از همه اینو بگم که شما اولین قدمهای مستقل زندگیتو امروز تو سن 10 ماهو 29 روزگیت برداشتی هوراااااااااا و دوباره منو و بابایی رو حسابی ذوق زده کردی ، الان دیگه بدون کمک قدم های زیادی رو بر میداری و هرز گاهی تعادلتو از دست میدی یا وقتی خسته میشی شالاپی میفتی زمین ، از حدوداً دو سه هفته ی پیش با فاصله های کوتاه بین مثلاً من و بابایی راه میرفتی و چون میترسیدی در حال تاتی کردنت چشماتو سفت میبستی و این کارت خیلی با مزه بود هرکی میدیدت کلی از دستت میخندید تا دیروز برای راه رفتنت کمکت میکردیم و هواتو داشتیم ولی از دیروز دیگه ترست کمتر شد و خودت بدون اینکه بت بگیم از ج...
18 آذر 1392

بدون عنوان

سلام پسر قشنگم الان که این پست رو برات مینویسم ده ماهو هفت روز سن داری خواستم فقط ده ماهه شدنتو بت تبریک بگم البته با تاخیر و تسلیت به خاطر شهادت سرور وسالار شهیدان از همه مهمتر میخواستم بگم به آرزوم رسیدم و شما بالاخره داری چار دست و پا میری البته به سختی و به یه شکل متفاوت با بچه های دیگه یعنی حدودا نیم متر جلو میری بعد پیشونیتو میچسبونی به زمینی یعنی از سرت کمک میگیری و باسنتو میدی هوا که بلند شی و وقتی نمیتونی بایستی میشینیو بعد به شکل عجیبی که توضیحش سخته مثلا غلت زدن در حالت نشسته به جایی که میخوای میرسی ، از پیشرفتات بگم که ایستادنت به تنهایی طولانی تر شده و وقتی می ایستونیمت یهو چند قدم به حالت دو تند تند بر میداری دیگه اینکه عاشق ا...
25 آبان 1392