رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

♥ღღ♥ رادمهر ، خورشيد بخشنده، بخشنده همچون خورشيد ♥ღღ♥

چند تا خبر با تاخییر ...

اول از همه عکسای سفر لرستان و خوستان بالاخره ریکاوری شد که عکساشو میذارم تو ادامه مطلب بعدشم میخواستم بگم چندتا کار جدید انجام میدی که دو سه هفته ای میشه که یاد گرفتی اونم اینه که تا بت میگیم عطسه کن به شکل خیلی با مزه ای ادای عطسه کردنو در میاری و میگی:ha...ha.....ha....haaa... hatisi دقیقاً عین همین کلمه هایی که نوشتم گاهیم ha گفتنت رو با تعداد بیشتری میگی-دیگه تا بت میگیم بای بای کن این کارو انجام میدی و وقتی با هم کلاغ پر بازی میکنیم دستت رو با من بالا و پایین میکنی و آخرشم تا میگم رادمهر پر با من دس دسی میکنی و منم شعر رادمهر که پر نداره خودشم خبر نداره رو میخونم دیگه اینکه دو سه روزیم هست که کلمه دالی رو یاد گرفتی کلاً به حرف ل گی...
9 بهمن 1392

پیشرفتای تازه و قدیمی...

چند وقتیه که میخوام بیام از پیشرفتات بنویسم که تنبلی میکنم بخاطر همین خبر دس دسی کردنت رو بعد از دو هفته تاخیر مینویسم بعله ... جان من ، بالاخره شما یکی دو روز قبل یه سالگیت خیلی خود جوش این کارو انجام دادی تازه جالبیش اینجا بود خودتم همزمان که دست میزدی da da da هم میگفتی یعنی همون دس دس جدیداً اول بعضی از کلمه هارو میگی مثلاً موقعی که توپ بازی میکنی همش ت ت میگی ماما گفتنت الان دیگه خیلی زیاد شده موقعی که منو میخوای میای پاهامو میگیری و ماماما میگی هر وقتم که بابا رو ببینی یا بفهمی که بابایی در رو باز کرده میخواد بیاد تو با هیجان میگی با ، دیگه هرچیزی که بت بگیم بیار بمون بده میاری ولی تو دستمون رهاش نمیکنی و پس میگریش ، حلقه های برج هوش ...
2 بهمن 1392

عکسای دوازدهمین ماه زندگی پسری ...

این عکس و عکس قبلی که بر خلاف عکسای دیگت با کیفیته کار آقا محسن پسر عمت  هستش ، با دیدن این عکسای خوشگلت حسابی رفتم تو فکر خرید یه دوربین عکاسی از بس که عکسایی که ازت گرفتم تار وبی رنگ و رو شدن اولین قدم زدن اجباریت تو اولین بارش برف زندگیت   همینطور اولین قدم زدنت تو محوطه ی خونمون - اولش انگار میترسیدی نمیخواستی از من جداشی ولی بعدش خوشت اومد و رفتی چند تا برگ کندی خنده های شیرینت بعد از بیدار شدنت از خواب: قبل از بیرون زدن مرواریدای جدیدت لبت همش چاک میخورد و خون میومد تو این عکس معلومه به عروسکای پولیشیت شدیداً علاقه داری و هر وقت ببینیشون با یه صدای نازک و کشیده و لوسی میگیریشون و گاز گاز...
2 بهمن 1392

عکسای تولد یک سالگی...

این کیک تولدت بود که سلیقه ی بابایی بود البته منم کلی ازش خوشم اومد آقا کوچولو و دوستاش کلاه جشنتم که سر پوو گذاشتیم آخه اصلاً نمیذاشتی بذاریمش رو سرت   اینم یه کامیون خوشگل هدیه ی من بود به جیگرم این بولیز و شلوار و بوتم که هدیه ی بابایی بود عزیزم جشن تولد امسالت یه جشن کوچولوی سه نفره بود ولی با این حال  مامان نازی و باباعلی 50 تومن و همینطور مامان شعله و بابا سعید 20 تومن و عمه سپیده هم یه هفته زودتر 50 تومن هدیه ی نقدی دادن ، دایی رضا و دایی جوادم باهم یه ست کت و شلوار و بادی مارک دار بت دادن که خیلم خوشگله - دست همشون درد نکنه حسابی شرمنده شدیم ...
21 دی 1392

سیصد و شصت و پنجمین روز حضور تو ...

به نام الله   امسال وقتی.....تو روز تولدت......هزاران شهاب به سمت زمین هجوم آوردن از خودم  پرسیدم چه اتفاقی افتاده که آسمونیا میخوان خودشونو به زمین برسونن؟.... و فهمیدم اونا به پیشواز حضور مسافری میان که زمینو با گامهای مهربونش نوازش کرد تا سفرشو از خودش به خدا شروع کنه .... تولدت مبارک .... داره بارون میاد خوب که نگاه کردم.... هوا که ابری نبود... اون فرشته ها هستن که دارن گریه میکنن...... آخه یکی ازشون کم شده مهربون ترین .... تولدت دوباره مبارک ....   قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم عزیزم به اندازه تمام کسانی که...
18 دی 1392

دندونای تازه از راه رسیده و تو راهی ...

دو شب پیش یعنی تو سن 11 ماهو 24 روزگی با شنیدن صدای دندون قرچه رفتنت فهمیدم یکی از دندونای نیشت نوک زده و دوباره کلی ذوقیدم وقتی دقیق تر نگاه کردم متوجه شدم دندون کنار اون دندون نیشی که هنوز در نیومدم نوک زده به احتمال زیاد باید جفت این دوتا دندونم به زودی بیرون بیان دیگه یعنی 4 تا دندونو با هم میخوای در بیاری بمیرم برات که باید کلی درد و تحمل کنی این روزام یکم آبریزش بینی داری و حسابی بیقراری نمیدونم چرا چند وقتیه لبات چاک خورده خوبم نمیشه یه ماهیم میشه که شبا خیلی بیدار میشی و با چشم بسته گریه میکنی و منم هر کاری میکنم آروم نمیشی بعد یکی دو ساعت کلنجار رفتن بالاخره خوابت میبره امیدوارم دندونات راحت در بیان تا خوابتم راحتتر بشه. ...
15 دی 1392

روضه برای امام حسن مجتبی علیه السلام...

دیروز یعنی 10 دی به لطف خدا اولین روضه رو برای امام حسن مجتبی علیه السلام گرفتیم که دلیل اصلی برگزاری این روضه هم شما بودی انشالله آقا امام حسن و خانوم فاطمه ی زهرا به خاطر این کار کوچیکی که میخوایم اگه سعادت داشته باشیم هر سال انجامش بدیم ، خودشون بمون نظر کنن و برای سعادتمند شدن شما و سلامتیت دعا کنن و همیشه هوادارت باشن انشالله . الحمدالله مراسم به خوبی برگزار شد شمام چون حسابی خسته بودی و خوابت میومد تو کل سخنرانی و مداحی نق میزدی و البته داد ، منم مجبور شدم ببرمت تو اتاق تا بت شیر بدم که بخوابی ولی چون سرو صدا زیاد بود شیر نخوردی و در نتیجه خوابت نبرد ولی دیگه بعد از رفتن خانوم جلسه ایی و کم شدن مهمونا با بچه های فامیل مشغول بازی ش...
11 دی 1392

چند تا خبر...

اول از همه بگم که دیگه بدون اینکه زمین بیفتی راحت راه میری ، خدا میدونه تو این مدت چقدر زمین خوردیو سرتو اینورو اونور کوبیدی - حسابی به راه رفتن علاقه داری تا وقتی بیداری یا داری راه میری و یا ایستادی داری فوضولی میکنی منم که دیگه اصلاً فرصت هیچ کاریو ندارم و همش باید مراقب شما باشم برای همین باید کارامو یک و دو و گاهی وقتام تا سه نصفه شب انجام بدم یاد اون موقع ها بخیر که سر شب میخوابیدم البته همه ی این بی خوابیا فدای سرت عشقم. این مدت که پام از اومدن به وب بریده شده بود به خاطر سوختن مادر برد کامپیوتر بود و حسابی خرج رو دستمون گذاشت از پیشرفتای دیگت بگم که تو تاریخ 25 آذر خودت به بدون کمک از روی زمین بلند شدی اون روز چند بار این کارو تک...
4 دی 1392